رمان در همسایگی گودزیلا 3
 
شیـــفــــ❤ــــتـگــان رمـــ❤ـــان
بهترین رمان های نویسنده های ایران
 
 

خندیدم و گفتم:بعله دیگه.تواز خودت تعریف نکنی،کی تعریف کنه؟!
ارغوان خنده ای کردو گفت:چه خبرا منگول جون؟!
- هیچ،جز دوری ز یار ودل تنگی های شبانه!
ارغوان باخنده گفت:اوهو...چه ادبی!حالا چرا دل تنگیای شبانه؟!نمیشه روزانه باشه؟!
خندیدم و بالحن لاتی مخصوص به خودم گفتم:دِ نَ دِ نمیشه!من کلاً با روز حال نمیکنم،دل تنگی باس شبونه باشه!
ارغوان خنده ای کردو باشیطنت مضاعف ولحنی لاتی گفت:حرف شوما متین داش.مام کِره خودت منحرفیم ولی مشکل یه چیز دیگه اس!یار کجاس که دل تنگیش شبونه- روزانه داشته باشه؟!
بالحن مسخره ای گفتم: عزیزم اون که مشکلی نداره!!! جلوی در خونه ما انقدر یار ریخته که نمیشه جمعشون کرد.هروخ میخوام برم بیرون،جلوی دست و پام و می گیرن!همشونم از دم خوشگل وخوش تیپ!!!منتهی می دونی که شاهزاده سواربراسب سفید من هنوز نیومده...به جاش بایکیشون تا کردم قرار شده بیاد تورو بگیره!ای... بدک نیست...یه خرده همچین کوتاهه...شکم داره قده بشکه...سیاهم هست...دماغشم خفن توآفسایده!!
ارغوان جیغی کشید وگفت:اون که شوهر آینده خودته منگل!
خنده ام گرفته بود.ما چقدر خلیما!!
تو فضای ضایع بازار خودم غرق بودم که یهو یه چیزی یادم اومد.هِه بلندی گفتم...خاک برسرم شد!
ارغوان که هُه من و شنیده بود،نگران گفت:چی شده رها؟!
- خاک به گورم شد اری!
- چی شده؟!
- اشکان...
ارغوان نگران وآشفته پرید وسط حرفم:
- اشکان چی؟!مرده؟!مرده،نه؟!آره، مرده...مرده که تواینجوری کپ کردی!آخی بمیرم براش.سارا چیکار کنه حالا؟!ای وای...
دیگه داشت زیادی چرت می گفت.پریدم وسط حرفش:چرت نگو ارغوان!زبونت و گاز بگیر! به فرض محالم زبونم لال،زبونم لال،خدایی نکرده،اشکان مرده باشه من می شینم اینجا باتو درباره شوور آینده زر زر می کنم آخه عقل کل؟!
ارغوان کلافه گفت:گرفتی من و؟! چی شده پس؟!
- من تو رو نگرفتم والا!تو یه بند داری نطق می کنی.من یه اشکان گفتم،تو اشکان و قاطی اموات کردی،واسش ختم گرفتی...ولت می کردم لابد می خواستی به دلیل علاقه شدید سارا به اشکان،اون و هم از درد دل تنگی بکشی نه؟!
- چرت نگو رها...بگو چی شده!؟!!
- هیچی بابا...تازه یادم افتاد....هفته دیگه تولد اشکانه!
- زکی!گرفتی مارو؟!تولد اشکانم مگه این همه ترس داره؟!
- آخه هیچی براش نگرفتم اری.
- خب میری می گیری.
- کِی اون وخ؟!
- امروز که جایی نمیخوای بری؟!
- نه بابا من کجارو دارم برم؟!
- خیلی خوب.آماده باش...یه نیم ساعت دیگه اونجام.باهم میریم یه چیزی می خریم براش.
از سر ذوق جیغی کشیدم و گفتم:واقعا؟!
-اوهوم.واقعا!
ازپشت گوشی ارغوان و ماچ کردم و گفتم: وای اری عاشقتم.(کلا عادت داشتم هی هی ماچ وبوسه بفرستم برای ملت از پشت گوشی!)
- خوبه خوبه...من و ماچ نکن...من خودم شوهر دارم!!!
- اون وخ کجان این داماد مشنگ؟!
ارغوان خندیدوگفت:نمی دونم والا!به گمونم زدن لت وپارش کردن.وگرنه محال بود انقدر دیر کنه!
باخنده گفتم:آره...احتمالا خودش و کشتن،باخرشم سوسیس بندری درست کردن!
ارغوان خندید وگفت:بسه انقدر من و خندوندی دلقک!!!برو زودتر آماده شو بیا دم درتون.
- دلقک خودتی!فعلا.
می خواستم گوشی و قطع کنم که ارغوان جیغ جیغ کرد:
- رها...رها...
کلافه گوشی و دوباره سمت گوشم بردم وگفتم:هان؟!
باخنده گفت:فقط داری میای،دم در حواست به این عُشاق خاطرخواهت باشه،یه وخ نرن زیر دست وپا!
خندیدم و گفتم:کوفت!بروبمیر.توکه دلقک تری!نیم ساعت دیگه دم درم.
-باشه دیر نکنی منگول! بای.
- بای.منگولم خودتی.
بعداز قطع کردن گوشی،به سمت کمد لباسام رفتم و سریع آماده شدم.یه آرایش ملایمم کردم و کیفم و ازروی تخت برداشتم.برای آخرین باریه نگاه به خودم توی آینه کردم.همه چی خوبه...از اتاق خارج شدم.
به سمت در ر ورودی خونه رفتم تا بزنم به چاک که صدای مامان سرجام میخکوبم کرد:
- خانوم کجا تشریف می برن؟!
باشنیدن صدای مامان قیافه ام مچاله شد...به سمت مامان برگشتم ودر حالیکه سعی می کردم مظلوم ترین لحن ممکن وداشته باشم،گفتم:باارغوان میخوایم بریم بیرون.
مامان باشنیدن اسم ارغوان،لبخندی زدوگفت:باشه پس زود برگرد عزیزم.
کلاً مامان مثل چشماش به ارغوان اعتماد داشت.مامان مام که همه رو دوست داره الا دختر خودش!!!
چشم بلند بالایی گفتم و بعداز خدا حافظی ازخونه زدم بیرون.
از حیاط گذشتم و درحیاط و بازکردم.ارغوان هنوز نیومده بود.یه 10 دیققه ای منتظرش موندم.تقصیر خودمه دیگه که انقدر زودحاضر شدم!!!وقتی گفت نیم ساعت دیگه یعنی نیم ساعت دیگه، نه 20 دیقه دیگه!
سوار ماشین ارغوان شدم وبانیش باز بهش سلام کردم. بانیش بازتراز خودم جوابم و داد:
- سام علیک داش!

اینم واسه ما لات شده!تقصیر اشکانه دیگه...انقدر اینجوری حرف زد که هم من هم ارغوان وهم سارا لات شدیم!!!
باخنده گفتم:خدا اشکان و نکشه...ببین چیکار کرده که همه لاتی حرف می زنن!!!
ارغوان خنده ای کردوگفت:من قربون دادش اشکان توبرم که انقده ماهه!!!
باخنده گفتم:اگه سارا بدونه تو قربون صدقه شوهرش میری...
ارغوان ماشن و روشن کردو به راه افتاد.بعد خیلی جدی گفت:سارا خودش می دونه که من اشکان و از آرتان هم بیشتر دوست دارم!!!خودم بهش گفتم.اشکان یه تیکه جواهره که نصیب سارا شده.همیشه بهش میگم که قدر اشکان و بدونه.اشکان مثه دادشم می مونه...خوده ساراهم می دونه.
لبخندی روی لبام نشست وبه روبروم خیره شدم.
از وقتی بچه بودیم،رابطه صمیمی با خونواده ارغوان اینا داشتیم.مامان و باباهامون که ازقدیم تاحالاباهم دوست بودن...من و اشکان و ارغوان وآرتان هم شدیم مثل 4 تا خواهر برادر!!!ارغوان وآرتان اشکان وخیلی دوست دارن...خوده اشکانم چندباری شنیدم که گفت آرتان عین داداش نداشته منه وارغوانم به اندازه رهادوست دارم...البته ازخدا که پنهون نیست،ازشما چه پنهون من زیاد از آرتان خوشم نمیاد...یه جوریه!!خیلی چندشه!!!!راستش...شاید فکرکنین دچار توهم حاد شدم ولی جدیداً آرتان خیلی هیز شده...یعنی قبلاًهم بودا ولی الان دُزِش خیلی رفته بالا...به جانه خودم هردفعه من و می بینه باچشماش قورتم میده.رومم نمیشه به ارغوان چیزی بگم!!!شایدم من اشتباه میکنم ولی نگاهی که آرتان به من داره اصلا شبیه نگاهی که اشکان به ارغوان داره،نیست...نمی دونم شایدم من خل شدم...بیخی بابا.ولش کن!!!من حوصله فکر کردن به این مزخرفات و ندارم.
ارغوان همون طور که رانندگی می کرد گفت:خب منگول میخوای برای این داش اشکان ما چی بخری؟!
سردرگم وگنگ گفتم:نمی دونم...
- زِکی!!!نمی دونی؟!یعنی چی که نمی دونی؟!نکنه ماباید تا شب توخیابونای تهران پلاس باشیم و دنبال کادوی تولد بگردیم؟!؟؟
بانیش باز گفتم:خوشم میادکه بچه تیزی هستی!!!
- مــــــرگ!
بعداز گفتن این حرف،به روبروش خیره شدو توفکر فرو رفت...
بعداز مدتی گفت:خب لباس که نمیشه براش بگیریم.زیادی لباس داره...ساعتم که خب وُسعِت نمیرسه قطعا!ببینم چقدری پول داری حالا؟!
- 200 تومن.
- خب پس.باید بیخیال ساعت بشیم.ساعتِ خوب حداقل 300 تومن هست...خب پس چی بخریم؟!
این وکه گفت دوباره رفت توهپروت.دقیقا 5 دقیقه داشت فکر می کرد...
یهو گل از گلش شکفت.بشکنی زدو باخوشحالی گفت:یافتم!!! ادکلن می گیریم براش!
زِکی...این همه فکر کرد حالا میگه ادکلن بخریم؟!
پوزخندی زدم و گفتم:اری جون خودت تنهایی به این شگرف رسیدی؟!!!!مطمئنی کسی کمکت نکرده؟!
- بروبمیر توام!مگه ادکلن بده؟!
- نه ولی خب گزینه هر آدم کوتَه فکری همین ادکلنه...دلم میخواد کادوی من خاص باشه...می دونی...یه چیزه خاص...یه چیزه...
ارغوان پرید وسط حرفم و گفت:ببند بابا!!! چیز خاص از کجا گیر بیاریم؟!تو خودت خاص هستی،دیگه کادوت لازم نیست خاص باشه که!!!
لبخندی زدم.ذوق زده بهش نگاه کردم و گفتم:راست میگی؟!
ارغوان همون طورکه حواسش به رانندگیش بود،گفت:جونه تو!تو جزو آدمای کم توان ذهنی حساب میشی...خب خاصی دیگه...اشکانم که این و می دونه...ازتو انتظاری نداره بابا! یه جوراب بخر قال قضیه رو بکن بره پی کارش!!!
بچه پررو من و مسخره میکنه.باحرص روم و ازش برگردوندم و گفتم:لوس بی مزه!
چد دقیقه ای،به خیابونا ومردم زل زده بودم وبه ارغوان توجهی نمی کردم اماتمام فکرم مشغول این بودکه برای اشکان چی بخرم؟
ارغوان بدم نمی گفتا!ادکلن درسته که خیلی تکراری شده بودولی هنوزم ازببقیه چیزا بهتروباکلاس تربود...همون ادکلن بخرم بهتره...اشکان که لباس نمیخواد...به قول ارغوان وسعمم که نمی رسه ساعت بگیرم.همون ادکلن از همه بهتره.
صدای ارغوان من و ازافکارم بیرون کشید که باخنده می گفت:بهت بَرخورد؟!باشه بابا!تو تیزهوش...نخبه...استعداد درخشان...خوب شد؟!
بانیش بازبهش نگاه کردم و گفتم:این وکه من از همون اول می دونستم!
ارغوان خندیدوگفت:دیوونه!!!
- اری من میگم بریم همون ادکلن و بگیریم!
- چی شد؟ یهو نظرت عوض شد خانوم خاص؟!
- خب چاره دیگه ای ندارم...حالا کجا بریم بخریم؟!
ارغوان اشاره ای به داشبرد ماشین کردو گفت:یه کارت ویزیت هست اون تو بده به من.
داشبردو باز کردم و کارتی که دیزاین مشکی-سفید داشت رو به ارغوان دادم.
نگاهی به آدرس پشتش انداخت و کارت و دادبه من. به کارت نگاه کردم"ادکلن هخامنش"...اوهو...چه اسم خشن ومتمدنی!!!!اصلا خونواده داره!
همون طور که داشتم کارت و کنکاش می کردم،از ارغوان پرسیدم:تو رفتی اینجا؟!ادکلناش اصله؟!خوبه؟!
- من که نرفتم...کارتش و از دختر خالم گرفتم. میگفت ادکلنای خوبی داره.حالا بریم ببینیم چی میشه...

باارغوان وارد مغازه شدیم.مغازه خالیه خالی بود!به جزخودمغازه داره،کسی نبود!ببین این ارغوان من وکجا آورده!سگ پرنمیرنه!خب معلومه جنساش بُنجوله که مگس می پرونه دیگه.
گذشته از مگس پروندن طرف،مغازه اش درحد بنز خفن بود.یه مغازه شیک بادیزاین مشکی سفید!درست عین دیزاین کارت ویزیتش.توی مغازه پر بود از ادکلنایی که باسلیقه چیده شده بودند.همه چیز شیک وقشنگ بود! بوی خوش یه ادکلن تلخ هوارو پرکرده بود...
یه پسر قدبلند،باپوستی گندمی وچشم وابروهای مشکی،پشت پیشخون مغازه نشسته بود.بادیدن ماازجاش بلندشدولبخندی زدو با احترام گفت:روزبخیر خانوما!
اوخی نازبشی پسر!چه باشخصیت وباکمالات!
من وارغوان به پسره نزدیک ترشدیم وربروش وایسادیم.
ارغوان لبخندی زدوگفت:روزشمام بخیر.
- می تونم کمکتون کنم؟!
- راستش ما اومدیم تابرای تولد یکی ازدوستامون یه ادکلنی چیزی بخریم.
- البته...فقط جسارت نباشه خانوم،این دوست شما آقاهستن یاخانوم؟!
این بار من جواب دادم:
- آقائه!
پسره که انگار از لحن غیر رسمی من خنده اش گرفته بود، خنده اش و جمع کردو به سمت یکی از قفسه های چوبی رفت و چندتا ادکلن و باخودش آورد.ادکلنارو گذاشت روی میزو گفت:خب پس بفرمایید تست کنید.
یکی یکی ادکلنارو به مامیداد تا بوکنیم ببینیم خوبه یانه!! من که سرم داشت گیج می رفت!!!بوشون بد نبود ولی خب راستش خوبم نبود...
یه لحظه از پسره وارغوان فاصله گرفتم.باتمام وجودم عطر خوشبویی که فضای اتاق و پرکرده بودو توی ریه هام فرستادم.خیلی خوشبو بود.داشتم مست می شدم!وایسا بببینم...این بو یه جادیگه هم به مشام من خورده...کجابود؟!
همین طورداشتم فکر می کردم که ببینم چرا این عطر انقدر برام آشناست...ارغوانم داشت بقیه ادکلنارو تست می کرد...
غرق فکربودم که دیدم رادوین ازتویه اتاق اومدبیرون و روبه پسره گفت:شاهین این بولگاری...
چشمش که به من افتاد،ادامه حرفش و خورد.
ایــــــش!این اینجا چی می خواد؟!پسره بی ریخت!!!
رادوین باتعجب به من زل زده بود. منم تعجب کرده بودم.
بالاخره به زبون اومد:
- تو اینجا چیکارمیکنی؟!
پوزخندی زدم وگفتم:دقیقا این همون سوالی بودکه من ازجناب داشتم!
اون پسره که تازه فهمیده بودم اسمش شاهینه،روبه رادوین گفت: شما هم دیگه رو می شناسین؟!
رادوین هون طورکه به من زل زده بود،پوزخندی زدو زیرلبی جواب شاهین و داد:
- آره،متاسفانه!
خیلی ازدستش عصبانی شده بودم.متاسفانه؟!هِه...فکر کرده من خوشبختم ازآشناییش؟! بچه پررو!!!دلم می خواست بزنم لهش کنم امابهتر بود که حداقل جلوی این شاهینه آبروی نداشته ام و حفظ کنم.واسه همینم چندتا نفس عمیق کشیدم تا عصبانیتم فروکش کنه.ریه هام و از عطر مست کننده فضا پرکردم.
یه دفعه یه چیزی یادم اومد...
اِ!!! این که بوی عطر رادوین خره است!آره...همون عطریه که اون روز زده بود...همون روز که اومد واسه پنچری ماشینش حالم و تیلید کرد!!!
لبخند شیطونی زدم و به سمت رادوین رفتم که بامن فاصله داشت.رادوین تعجب کرده بود ازاینکه می دید من دارم میرم سمتش!!!باچشمای گردشده اش به من زل زده بودتا بفهمه چه غلطی می خوام بکنم...
باقدمای بلند خودم و بهش رسوندم.لبخند شیطونی تحویلش دادم و برای اطمینان خاطردماغم و بردم سمت پیرهن مردونه آبی آستین سه ربعی که پوشیده بود!!!
رادوین واقعا تعجب کرده بود.لابد فکر کرده می خوام ماچش کنم!
اوق!من؟!رادوین؟!من رادوین و ماچ کنم؟!ایـــش!
عطرش و که بو کردم و مطمئن شدم خودشه،سریع ازش فاصله گرفتم.زیرلبی گفتم:خودشه...
رادوین متعجب گفت:چی خودشه؟!
جوابش و ندادم. به جاش یقه لباسش و گرفتم وکشیدمش به سمت ارغوان وشاهین که باتعجب بهم زل زده بودن...طوری یقه اش و گرفتم که دستم به بدنش نخوره. رادوین چون اون لحظه توشوک بود،عین اردک دنبالم اومد وگرنه درحالت عادی که من نمی تونستم این گودزیلارو نیم سانتم جابه جاکنم!!!
رادوین باتعجب به من زل زده بودوچشماش شده بودن قده 2 تا سکه 100تومنی!
لبخندشیطونم و تجدید کردم و روبه شاهین گفتم:آقاشاهین،ازاین عطرایی که این گودزیلا زده می خوام!!!
بااین حرفم،شاهین ازخنده ریسه رفت.همون طورکه می خندید، به سمت یه قفسه رفت ویه شیشه ادکلن و ازش بیرون آورد.همون طورکه داشت میومد سمت ماگفت:اینم ازهمون عطرایی که این گودزیلا زده...
رادوین چشم غره وحشتناکی بهش رفت ولی شاهین بازم داشت می خندید.ادکلن و به سمتم گرفت تا بوش کنم و مطمئن بشم خودشه.دستم و دراز کردم و ادکلن و از شاهین گرفتم. بوش کردم.گرفتمش جلوی دماغ ارغوان و گفتم:ارغوان خوبه نه؟!به نظرت اشکان خوشش میاد؟
ارغوان عطرو بوکردوگفت:عالیه!!!بوش خیلی خوبه.حتما خوشش میاد.
سرگرم صحبت باارغوان بودم که رادوین بی هوا شیشه عطرو ازم قاپید.
بالخند بدجنسی که روی لبش بود گفت:این عطر فقط مخصوص خودمه!!! هیچ کسم اجازه نداره ازش استفاده کنه.مخصوصا اگه اون کس اشکان جون باشه!!!
اخمی کردم و گفتم:تو بااشکان چرا انقدر بدی؟!اون بیچاره چه هیزم تَری به تو فروخته؟!
اخمم و غلیظ ترکردم و ادامه دادم:
- اون و بدش به من!
این و که گفتم،به سمتش رفتم تا شیشه رو ازش بگیرم امااز دستم در رفت وازم فاصله گرفت.چند قدم دیگه بهش نزدیک شدم...چند قدم به سمت عقب رفت...من چندقدم اومدم جلو...اونم باز رفت عقب!همین طوری هی من می رفتم جلو واون می رفت عقب!یواش یواش سرعتمون بیشترشد.ای بابا!مگه تام وجریه که هی اون بدو من دنبالش؟!البته بی شباهتم نیست!من ورادوین عین موش وگربه به پروپاچه هم می پیچیم!!!
رادوین همون طور عقب عقب می رفت.سرعتش زیاد شده بودومنم ناچاربودم سرعتم و زیاد کنم.ای خدا بکشتت رادوین...
صدای شاهین حواس رادوین و پرت کرد:
- رادوین،مسخره بازی درنیار!عطرو بده به خانوم.
رادوین می خواست جواب شاهین و بده که من ادکلن و ازش دزدیدم.با این حرکت من، به سمتم خیز برداشت تا شیشه رو ازم بگیره اما من شروع کردم به عقب عقب رفتن!حالا من می رفتم عقب واون میومد جلو...درست شبیه چند دقیقه پیش منتهی برعکس!
رادوین همون طور که به سمتم میومد،باحالتی عصبی گفت:بدش به من!دلم نمیخواد توبگیریش.مگه زوره؟!بدش من!!!
- نمیخوام...برای چی باید بدمش به تو؟!
- بهت گفتم بدش من!
-نمیخوام.
- بهت میگم بده من اون و!
- نِ...مـــــی...خــــــوام
-تو خیلی بی جا میکنی که نمی خوای دختره ی...
به اینجا که رسید،حرفش و خورد.می خواست به من فحش بده؟!غلط کرده!
باحرص گفتم:خودت بی جا...
حرفم توی دهنم ماسید!چون رادوین بایه حرکت شیشه عطرو ازم گرفت.خواستم پسش بگیرم.بهش نزدیک شدم ودستم و بردم سمت دستش که یهو رادوین تعادلش و از دست داد و شیشه عطر از دستش افتاد...
از عطر به اون خوش بویی فقط یه عالمه شیشه خورده مونده بود!!!

ای بمیری رادوین!دست و پاچلفتی!!!!
شاهین خیلی سریع خودش و به شیشه عطر شکسته شده که نه هزار تیکه شده اش رسوند.کنار خورده شیشه ها روی زمین زانو زدو باصدای خفه ای گفت:چیکار کردی رادوین؟!
رادوین اخمی کردوگفت:من کاری نکردم که...تقصیر این بود!
وبادستش به من اشاره کرد.دستم و جلوی دهنم مشت کردم و گفتم:اِ اِ اِ...چرا چاخان میکنی؟!خودت الان زدی شکوندیش!!!
رادوین دهن کجی بهم کردو نگاهش و دوخت به شاهین که عین این مادر مرده هابالای سر شیشه خورده ها زانو زده بود.
کنارش روی زمین زانو زدوگفت:ببخش شاهین!نمی خواستم اینجوری بشه.اصلا می خوای خودم میرم یه دونه دیگش و برات می گیرم.
شاهین نگاهش و ازشیشه خورده ها گرفت وبه رادوین دوخت.باناراحتی گفت:اصلش دیگه توایران پیدا نمیشه!
رادوین مثل یه بادکنک خالی شدو سرش و انداخت پایین.
ای خاک توسرت کنم که انقدر دست و پاچلفتی هستی!!!نه که خودت نیستی؟!دیگ به دیگ میگه روت سیاه!خخخخ
شاهین خیلی ناراحت بود...عذاب وجدان داشتم...حس می کردم شکستن شیشه عطر تقصیر منه...خب تقصر منم بود که اینجوری شد دیگه!!! اگه من نبودم که رادوین اصلا کاری به کار این عطره نداشت.
منم به تبعیت از شاهین و رادوین کنار شیشه خورده ها وروبروی شاهین زانو زدم.چشمام و به چشمای مشکیش دوختم و بالحن معذرت خواهی گفتم:ببخشید آقاشاهین.تقصیر من بود که اینجوری شد.من اصلا نباید دست میذاشتم روی این ادکلن.معذرت می خوام... ببخشید...من...
پرید وسط حرفم وبالبخندی روی لبش گفت:نیازی به عذر خواهی نیست.شماکاری نکردین.درضمن چیز مهمی نبود.

ارغوان که تااون لحظه روسایلنت بود،مثل ما زانو زد روی زمین وگفت:ببخشید آقاشاهین.
شاهین لبخندش و پررنگ تر کردوگفت:شما برای چی معذرت خواهی می کنید وقتی کاری نکردین؟!
ارغوان جواب لبخندش و بایه لبخند دادوچیزی نگفت.
شاهین لبخندشیطونی زد وبه رادوین نگاه کرد.باشطنت ابروش و انداخت بالاوگفت:چشمم روشن رادوین!شیطون شدی!!حالا دیگه بی خبر میری دوست دختر می گیری؟!اونم دختر به این ماهی؟!!؟
وبادستش به من اشاره کرد!
این الان چی گفت؟!دوست دختر؟!من؟!برو بابا!! اصلا یه درصد،یه درصد توفکر کن من دوست دختراین گودزیلا باشم! اوق.
به رادوین نگاه کردم تا ببینم عکس العملش چیه.اخماش بدجور توهم بود.شده بودبرج زهرمار.
وقتی دید دارم نگاهش می کنم،یه پوزخند زدوتوهین آمیزگفت:شاهین،تو راجع به من چی فکر کردی؟!یعنی انقدرخرم؟!این دیوونه رو میخوام چیکار؟!
بچه پررو،توچطوری به خودت اجازه میدی انقدر چرت وپرت بگی؟!من دیوونه ام؟!
پوزخندی زدم و عصبی گفتم:آقاشاهین،من این گودزیلا رو میخوام چیکار؟! اصلا من واین دیوونه چه سنخیتی باهم داریم؟!!(وروبه رادوین ادامه دادم:)زشت بی ریخت!!!
به جای شاهین رادوین جواب داد:
- تواولین دختری هستی که این حرف و بهم میزنی!من خیلیم خوش تیپم.درضمن توچشمات مشکل داره که آدم به این توپی رو زشت می بینی!
پوزخندم و پررنگ تر کردم و توهین آمیز گفتم: من اولین نفریم که این حرف و بهت میزنم،چون بقیه مراعاتت و کردن نگفتن!هه ... توچرا انقدر از خودت راضی هستی؟!خودشیفته بی ریخت!
- من خودشیفته نیستم،این یه حقیقت محضه!
دستام و به حالت دعا به سمت آسمون که نه سقف،دراز کردم وگفتم:خدایا ببین مابا کیا شدیم هفتاد میلیون وخورده ای...خدایا همه خودشیفته های اسلام وشفاء بده.
بعدروکردم به شاهین وگفتم:ازحرف شمام ناراحت شدم.آخه چه وجه تشابهی بین منواین گودزیلای زشت بی ریخت خودشیفته دیدین که فکرکردین من دوست دخترشم؟!
شاهین چیزی نگفت وسرش و انداخت پایین.کاملا مشخص بودکه خنده اش گرفته وسعی داره خندش و جمع کنه!!!
عصبی گفتم:فکر نمی کنم حرف خنده داری زده باشم آقای محترم!
شاهین سرش و بالا آوردوبه من نگاه کرد.دیگه اثری از خنده توی صورتش دیده نمی شد...به جاش یه اخم غلیظ روی پیشونیش بود.خیلی رسمی وجدی گفت:حق باشماست خانوم محترم،معذرت می خوام.
وازجاش بلند شدو به همون اتاقی رفت که چند دقیقه پیش رادوین ازش اومده بود بیرون.
من وارغوانم دیگه باید می رفتیم...کاری اونجانداشتیم که بمونیم...
روبه ارغوان گفتم:پاشو بریم.
واز جام بلند شدم.ارغوانم بلند شد.رادوینم بلندشد.یهو شاهین بایه جارو وخاک انداز،ازاتاق خارج شد.بادیدن ماکه وایستاده بودیم،گفت:تشریف می برید؟!
ارغوان سری تکون دادوگفت:بله،ببخشید تورو خدا باعث دردسر شدیم.
وبانگاهش به شیشه خورده ها اشاره کرد.شاهین لبخندی زدوگفت:نه بابا،این به حرفیه؟!
یه دفعه صدای زنگ گوشیم فضای مغازه رو پرکرد.بعداز کلی جون کندن،گوشی و پیدا کردم.اسم اشکان روی صفحه گوشی می درخشید.اوخی!قربون دادشم برم من!!!
کمی ازجمع فاصله گرفتم و دکمه سبزرنگ و فشاردادم:
- سلام آقااشکان!
- سلام رهاخانوم گل گلاب!خوبی؟
- خوبم توخوبی؟!
- منم خوبم،رها کجایی؟!
- باارغوان اومدیم بیرون!
- بیرون کجاست؟!
نباید می فهمید که اومدم براش کادو بخرم.واسه همینم خیلی خونسرد دروغ گفتم:پاساژ ونک.
بااین حرفم،رادوین پوزخندی زد...برو بمیر!زشت بی ریخت!! ارغوان و شاهینم به من نگاه می کردن! وا!!!شایدیه حرف خصوصی باشه!!!عجب زمونه ای شده ها!!
اشکان خونسرد تراز من گفت:باشه پس همون جاباشید،من و ساراهم میاییم پیشتون!
وحشت زده گفتم:واسه چی؟!
- همین جوری،امشب میخوام ول خرجی کنم بهتون شام بدم...
چه گندی زدم!!! یعنی ماباید الان پاشیم بریم پاساژونک؟!ای خدا.
برای اینکه تن به این خواسته ندم،گفتم:نمی خواد زحمت بکشی.
- زحمت چیه بابا؟!
- بیخیال خودتون برین!
- عمرا اگه بدون توجایی برم!به ساراهم گفتم.
آخی،چه داداشی مهربونی!لبخندی زدم و گفتم:قربونت برم من که انقده ماهی.
این و که گفتم،رادوین دوباره پوزخند زد! بچه پررو.
- ماچاکر شمام هستیم.ده دقیقه دیگه اونجام.
- نه...نمیخواد...بیخیال شو اشکان!حسش نیست!!!
- یعنی چی حسش نیست؟!برای رستوران رفتنم مگه باید حسش باشه؟!ده دیقه دیگه دم درپاساژم.بای.
خواستم بازم مخالف کنم که صدای بوق بوق بلندشد.
اَه!قطع کرد.اخمام رفت توهم.من اصلا حوصله نداشتم تاپاساژونک برم!کاش راستش و گفته بودم که اومدم براش کادو بخرم...
رادوین،روبه شاهین گفت:نمی دونم ازکی تاحالا اینجا شده پاساژ ونک!!
عصبی بهش توپیدم:
- به تومربوط نیست خودشیفته!
وروبه ارغوان گفتم:گاومون زایید ارغوان!اونم شوصون قلو!
ارغوان بهم نزدیک شدوباتعجب گفت:چرا؟!
- شنیدی که!!! اشکان پرسید کجایین،گفتم پاساژونک.گفت همون جا باشید ده دیقه دیگه اونجام،باهم بریم بیرون شام بخوریم.
-چه عجب این آقا اشکان شما دست توجیبش کرد!(و درحالیکه اخماش رفته بود توهم ادامه داد:) یعنی الان باید پاشیم بریم پاساژ ونک؟!
به علامت تایید سری تکون دادم.ارغوان کلافه گفت: ای بمیری تو!خب راستش و می گفتی!!!
- بابا اون لحظه اصلا توباغ نبودم!تازه من ازکجاباید می دونستم که اشکان میخواد ببرتمون بیرون؟!
- باشه بابا من تسلیم! زودباش بریم که تا ده دیقه دیگه اونجاباشیم.
این و که گفت،روکرد به شاهین و رادوین ولبخندی زد.گفت:ببخشید،مادیگه رفع زحمت کنیم.
شاهین لبخندی زدوگفت:اختیاردارین.چه زحمتی؟!
من روکردم به شاهین وگفتم:آقاشاهین،دیگه ازاون عطرانمیارین؟!
- نه متاسفانه...اون و خودم از فرانسه آورده بودم.اینجاها پیدا نمیشه.
عین لاستیکای ماشین رادوین پنچر شدم!حالا من چه گِلی به سرم بگیرم؟!
رادوین دوباره پوزخند زد...داشتم ازدست پوزخنداش روانی می شدم...
شاهین ادامه داد:
- عطرای دیگه ام هستا!می تونید اونارو امتحان کنید.
- آخه من اون عطره رو می خواستم!خیلی خوش بو بود...
شاهین دیگه چیزی نگفت.رادوین هنوزم باهمون پوزخند مسخره اش به من نگاه می کرد.پوزخندش بدجور روی مخم بود!!!
پشت چشمی برای رادوین نازک کردم وروبه شاهین گفتم:مرسی آقاشاهین،بازم ببخشید...خداحافظ.
شاهینم جواب خداحافظیم و داد اما رادوین نه! اصلا من با اون خودشیفته خداحافظی نکرده بودم که بخواد جواب بده!!!
بعداز اینکه ارغوانم خداحافظی کرد،ازمغازه خارج شدیم و به سمت ماشین ارغوان رفتیم که کمی اون طرف تر پارک شده بود.

**********

- خب خوش گذشت بروبچز؟!
واقعا خیلی خوش گذشته بود.ازبس خندیدیم ومسخره بازی درآوردیم...
من وسارا وارغوان یک صدا گفیتم:خیلی!
اشکان لبخندی زدولاتی گفت:خیلی خوب بروبچز!حالا واسه خاطره این که عِیشتون و نوش کنم،میریم 4 تا بستنی مشت میزنیم بر بدن!چطوره؟!
من وارغوان یک صدا وهماهنگ گفتیم:عالیه!
چه گروه کُری شدیم امشب!
اشکان به سارا که روی صندلی کنارش نشسته بود، نگاهی کردوگفت:خانومم چی میگه؟!
سارا نگاهی به اشکان کردولبخند زد وباذوق گفت:آخ نمی دونی اشکان چقدر دلم هوس بستنی کرده بود!!!
ارغوان خندیدو بامسخره بازی گفت:آخی!هوس کردی؟!
منم خندیدم و حرفش و کامل کردم:
- اشکان نکنه خبریه؟!
اشکان باخنده گفت:از کجا می دونی که نیست؟!
سارا بالحن معترضی گفت:اشـــکان!
- جونه اشکان؟!
- این چه حرف مزخرفی بود زدی؟!
- مگه دروغ گفتم خانومی؟
دوباره من و ارغوان زدیم زیر خنده ولی سارا هیچی نگفت وسرش و انداخت پایین. معلوم بود خیلی خجالت کشیده!
باخنده گفتم:اوه!عروسم انقد خجالتی؟!حالا بگوببینم زن داداش،جوگولی عمه دختره یا پسر؟؟!
ارغوانم خندیداما سارا چیزی نمی گفت.
اشکان اخم مصنوعی کردو از تو آینه راننده نگاهی به ماانداخت.گفت:اذیت نکنین خانومم و!
ارغوان همون طورکه می خندیدگفت:اشکان جونه من خبریه؟توام آره؟!
اشکان چشمکی زدوشیطون گفت:جونه تو خبریه! ازاون خفناشم هس...فکر کنم تا 7 ماه دیگه نی نی دار بشیم!!!
ارغوان شیطون گفت:ای ناقلا!همون شب اول نامزدی کارو یه سره کردی رفت؟!یعنی الان این نی نی ما 2 ماهشه؟!
اشکان باخنده گفت:دیگه دیگه،ماهمچین آدمی هستیم!
من وارغوان دوباره زدیم زیر خنده.سارا تهدید آمیز گفت: آقا اشکان،من و تو بالاخره تنها میشیم دیگه !
اشکان باخنده گفت:آخ که من میمیرم واسه این تنهاییا!
این دفعه کل ماشین رفت رو هوا!ساراهم می خندید.
اشکان ضبط و روشن کردو روبه من و ارغوان گفت:رها وارغوان خف کار کنید،آهنگ گوش بدیم.
وروبه سارا ادامه داد:البته دوراز جون شماها خانومی!
سارا خندید.ارغوان باشیطنت روبه ساراگفت:سارا جون امشب خوب مواظب خودت باش!بااین در نوشابه هایی که اشکان واست باز میکنه،فک کنم اگه هنوز کارو یه سره نکرده امشب تمومه !
سارا باخنده گفت:برو بمیر ارغوان!
ارغوان دهن بازکردتاچیزی بگه:تو...
اشکان صدای ضبط و زیاد کرد وپرید وسط حرفش:اری خفه !
ودهن ارغوان بسته شد!!!
صدای عماد طالب زاده فضای ماشین و پرکرده بود:

وقتي كه دستاتو مي گيرم تو دستم
وقتي كه مي دوني عاشق تو هستم
وقتي كه با چشمات دلو ميلرزوني
من ديوونت ميشم به همين آسوني
دستاتو مي گيرم تو پر از احساسي
من دوست دارم و تو منو مي شناسي
وقتي كه مي خندي واسه تو مي ميرم
پيش من مي موني با تو جون مي گيرم
نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عـــ❤ــاشقان رمـــ❤ـــان و آدرس roman98ia.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 117
بازدید کل : 4680
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1